Connect with us

وی پی ان ۱۰ کاربره

داستان کوتاه زمانی که عزرائیل خندید، گریه کرد و ترسید

Published

on

داستان کوتاه و زیبای خنده ترس و گریه عزرائیل از عزرائیل پرسیدند: زمانی که جان آدمها را میگرفتی تا بحال گریه کردی؟ عزرائیل جواب داد: یک بارخندیدم، یک بار گریه کردم و یک بار ترسیدم. “خنده ام” زمانی بود که به من فرمان داده شد جان مَردی را بگیرم، او را در کنار کفاشی یافتم …

نوشته <a rel="nofollow" href="https://www.topnaz.com/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D8%B2%D8%B1%D8%A7%D8%A6%DB%8C%D9%84/”>داستان کوتاه زمانی که عزرائیل خندید، گریه کرد و ترسید اولین بار در <a rel="nofollow" href="https://www.topnaz.com”>مجله تاپ‌ناز‌ پدیدار شد.

Continue Reading