همکارم تعریف میکنه میگه توی مترو یه پیرزنه رو دیدم میگفت من ۵ تا بچه داشتم ! دو تاشون اسیر شدن و سه تاشونم مفقود الاثر همکارم میگفت همه ی خانوما تحت تاثیر قرار گرفته بودیم که چه شیرزنه صبوریه ! بعد پیرزنه ادامه میده که دو تا دختر داشتم که ازدواج کردن اسیر شدن […]