داستان کوتاهی از چخوف: نامزد و پدرجان عروس – شنیدهام، که شما زن میگیرید، پس چه وقت سور کلوخ اندازان دوران جوانی خودتان را خواهید داد؟ میلکین سرخ شد و جواب داد: – از که شنیدهاید، که من زن میگیرم/ کدام احمق چنین چیزی به شما گفته است؟ – همه میگویند، از تمام قرائن هم […]